عکاسی در تبریز با یک جهش، حول و حوش سال های ۸۳ با مدیریت حسن نجفی، در حوزه ی هنری اتفاق افتاد. او گروه بزرگی از هنرمندان، و از جمله عکاسان را دور خودش گرد آورد، که مستلزم همکاری بیش از پیش بود. پیش از این گروه منسجم و محرکی دیده نمی شد مگر در فضای قهوه خانه ها یا پاتوق های چند نفری. پاتوق عکاسی غالبا کافه باستان بود. در آن جا، غیر از عکاسان، از دیگر اهالی هنر نیز می شد در میان دود و سیگار یافت که، از ایده های شان (و نه تولیدات شان) حرف می زنند. تولید چندانی وجود نداشت، ولی کلی روی ایده های خود چانه می زدند. این محله ی قدیمی عکس، با حوزه ی هنری تبریز، به یک تحول قابل اشاره رسید.آتلیه عکاسی
عکاسان در حوزه ی هنری، با بهره بردن از ایده های خود، تولید هنری را، تجربه می کردند. برپایی نمایشگاه های عکس در سالن های معطل مانده ی سینما، موجب رغبت بیش تر عکاسان برای تولید و توجه مردمی که به سینما راه می یافتند، می شد. اردوهای عکاسی و ارسال آثار به جشنواره ها با یک کار سازماند هی شده، برای نخستین بار انجام می شد. این گونه فعالیت های هنری، سبب روی آوردن نوجوانان علاقه مند به هنر می شد و روز به روز قشر زیادی از آنان به امید یک کار هنری به مقر هنرمندان راه می یافتند. باید اقرار کرد، مدیریت هنری، یا به عبارتی، کار با هنرمند سخت است؛ چرا که کسی پیش از این تجربه ای نداشت. سلایق و انتظارات هنرمندان، ادامه ی کار را برای نجفی دشوار کرده بود.
در بین سال هایی که آقای نجفی حوزه را ترک کرد و به استقبال کار کارگردانی رفت، این گروه بزرگ در هم پاشید و
آن شد که نمی بایست بشود: افسردگی و گلایه ها از هنر دولتی آغاز شد. همین گروه را به سختی بتوان دوباره کنار هم نشاند، چرا که، این سرخوردگی و ناکامی تجربه ای بد به همراه داشت. هر شکست، چند بحرانِ دیگر را نیز هدایت می کند. هر مدیر هنری، که با سلیقه و ذوق شخصی اش وارد مدیریت می شود، به کار گروهی از هنرمندان خاتمه می دهد و گروهی دیگر را به کار می بندد و تبدیل به روندی شد که همواره شاهدش هستیم. صدماتی که از این بابت دیده ایم، باعث رشد بی تفاوتی روانی و دل گیری از کارهای دولتی شده است. هر کاری که به دولت انجامیده، بی هیچ شک و استثنایی، به تعطیلی کشیده شده است: کار مدیریت در تبریز، سخت بی دوام و زیان آور بوده است. گروه های عکاسی تشکیل یافت و اعلام حضور کرد و نمایش گاه هایی ترتیب داد و کارهایی را آغاز کرد، ولی به سرانجامی بهتر از آن نرسید.
سازمان فرهنگی هنری شهرداری تبریز، که برای نخستین بار در سال ۸۶ با مدیریت سیدقاسم ناظمی و با حمایت های شهردار نوین آغاز شد، یک تجربه ی دیگر در شهر تبریز بود. ناظمی، پیش از این، در حوزه ی هنری تبریز بود، که کاری درخورِ توجه از خود به یادگار نگذاشته بود. در آن زمان، تنی چند از هنرمندان گرد آمدند و دوباره به سازماندهی بنای هنری پرداختند. بودجه ای قابل توجه (نسبت به حوزه) برای این مدیریت فرهنگی بسته شده بود. خودِ ناظمی که اهل ادبیات بود، پیوند خوبی با همه شان داشت و این سبب آفرینش تعدادی از جشنواره ها شامل، شعر خط سوم، عکس فیروزه، تابستانی و... شد. کاری که ناظمی کرد از جهاتی شبیه حسن نجفی بود، با یک بدعت نو: او ایده های آنان را به جایگاه خوبی هدایت کرد. هر ایده ی ممتازی می توانست به ظهور و بروز برسد. می دانست که افسردگی و ناتوانی برخی هنرمندان از بابت ندیده شدن آثارشان است. زمینه هایی که بتوان عملا یک هنرمند را به چالش کشید در واقع، کار مدیر هنری ست. او بدون این که نیاز به ارزیابی آثار داشته باشد و با تشویق یکی به تنبیه دیگری بپردازد، هر کس که دارای استعداد بیش تر و ایده ای نو در چنته بود، برپایی یک کار هنری را به عهده می گرفت و مخاطبانی برای خویش می یافت. این بی شک، باید در توان هنر فرد باشد که در زندگی اجتماعی مردم تأثیر بگذارد و به اتفاقی خوب بدل شود. ایده هایی که به سرانجامی عملی بدل نشوند، می توان دو عارضه بر آن شمرد: یا مدیران مربوطه از توانایی شناخت هنر بهره مند نیستند، یا هنرمند توانایی پرداخت به ایده هایش را ندارد؛ که در این صورت، باید از آن به عنوان ایده ای خام یاد کرد که قابل پرداخت نیست. عکاسی در زمان ناظمی فقط به جشنواره اش، فیروزه، بند شد که تا پنج امین دوره اش پیش رفته. جشنواره ی فیروزه، یک پرداخت نو در بین جشنواره های ایرانی بود که در گستره ی خوب و زیادی بازتاب یافت. حُسن فیروزه را در پیوند عکاسان تبریزی با دیگر عکاسان ایران می شود دریافت. این پیوند خود به خود پویایی تازه ای به روند عکاسی داد. در هر دوره از جشنواره حشر و نشر عکاسان در تبریز بیش تر می شد و روح و نفَس تازه ای بر جان عکاسی تبریز می انداخت.